فقط تنهایی

درباره بلاگ
>walpaper-love-fantezy-4.jpg فقط تنهایی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۸ شهریور ۹۵، ۱۴:۳۶ - فاطمه نظری
    مبارک
  • ۲۲ مرداد ۹۵، ۲۰:۲۸ - elahe sodagar
    مبارکه
نویسندگان
پیوندها
۱۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۱۸

روز اول

روزاول باخود گفتم

دیگرش هرگزنخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

لیک بااندوه و باتردید

روز سوم هم گذشت اما

برسرپیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا میکشت

باز زندانبان خود بودم

آن من دیوانه ی عاصی

در درونم های و هوی میکرد

مشت بر دیوارها میکوفت

روزنی را جستجو میکرد

شرمگین میخواندمش برخویش

از چه بیهوده گریانی؟؟؟؟

درمیان گریه می نالید      دوستش دارم نمیدانی؟؟؟؟؟

سالها رفتند و من دیگر

خود نمیدانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یامن مغلوب دیرینم

بگذرم گراز سرپیمان

میکشد این غم دگربارم

مینشینم شاید او آید

عاقبت روزی ب دیدارم...                                فروغ فرخزاد 

۱۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۲

...

نو جوانی بودم،به دختری دل بستم وبه او نامه ای نوشتم،

حاکی از عشق اتشینم.

سالها گذشت ومن پیر شدم،تا اینکه عاقبت،

دخترش جواب نامه ام را به پسرم دادونوشت:

....

۱۷ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۰

محراب مزار...

ز دستم رفتی ورفتم من از دست!

دلم چون شاخه ای خشکیده بشکست

برو ای نازنین اما،مپندار،

جدا ازتو درین،سینه،دلی هست

به محراب مزارت،هرشبانگاه؛

منم ان عاشق شیدای بد مست.


_______

شبهنگام بود وپشت دیوار دلم،

                                غریب بودم!

دلم به حال خودم سوخت

دلم به حال خودم سوخت،ان زمان که می دیدم

جنازه ام به سر پیچ کوچه،حیران بود!

دلم به حال خودم سوخت.

۱۳ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۰

ادم ها..

ادم ها...

یک روز می آیند...

مقابلت بالاوپایین می پرند...

خودشان رابه اب واتیش می زنند...

تا انهارا ببینی...

به انها توجه کنی...

محبت کنی...

محبت کردن که شروع می شود...

به بودنشان که عادت میکنی...

پای بودنشان که حساب باز می کنی..

شروع میکنند به رفتن...

این طبیعت انسانهاست...

بعدازهررفتی آمدی دارند...

بعداز هرآمدی رفتی...

اما تلخ ترین قسمت قصه این می شود...

انکه محتاج نیم نگاهت بود...

تا از گوشه ی نگاهت محبت بچیند...

حالا انقدر محبت به خوردش داده ای...

دیگر تورا نمی شناسد...

چشمش کور شده است...

تلخی قصه اینجاست...

وگرنه...هم من...هم شما...هم ادمهای رفت وآمدی...

به رفت و آمدها عادت کرده ایم...


۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۴۶

مراقب...

ما ادمها
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست...
حوصله ی کسی رونداریم که هست...
واسه همین اصلاخوشحال نیستیم
هیچ وقت کسی روپس نزن که دوست داره،مراقبته،نگرانته
چون یک روز بیدار می شی می بینی ماه رو از دست دادی...!
وقتی که داشتی ستاره هارو می شمردی!

_______

گاهی بایک قطره،لیوانی سرریز می شود
گاهی بایک کلام،قلبی اسوده وارام می شود
گاهی بایک کلمه،انسانی نابود می شود
گاهی بایک بی رحمی،دلی می شکند
مراقب این یک هاباشید...درحالی که ناچیزند خیلی چیزند...
۰۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۵

فاصله...

شنیده بودم که خاک سرداست

این روزهااما...

انقدرهواسرداست که زنده زنده فراموش میکنیم یکدیگر را


________

گاهی ارزش یک لحظه بودن را...

تازمانی که به یک خاطره تبدیل شود را...نمی فهمیم


________

قهرکه می کنید مراقب فاصله ها باشید...

بعضی هاهمین حوالی منتظرجای خالی برای نشستن می باشند


________

پدربزرگم همیشه می گفت 

چنان قهرکن که راه اشتی باز بماند...

۰۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۸

عاشق شعر...

عاقبت بایک غزل اوراهوایی می کنم

بعدعاشق کردنش خودرا فدایی می کنم

گفته انداو عاشق شعراست وشاعرپیشگی

باهمین ترفند ازاو دلربایی می کنم...


______

نمی توانم شعربگویم چیزی در سرم نمی چرخد

اگرقرارباشدازتو نگویم حرفی برای گفتن ندارم...

۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۸

سکوت...

سکوت همیشه معنی سکوت راندارد گاهی سکوت یعنی

س:ساعت های

ک:کسری

و:وجود

ت:تو


-------

سکوت خطرناکتر از حرفهای نیش دار است

کسی که سکوت می کند...

روزی سرنوشت

حرفهایش رابه شما خواهد گفت...


-------

اگر شنونده ی واقعی باشیم حتی طنین

صدای سکوت راهم بایدبشنویم

گاهی اوقات سکوت از حرف زدن شنیدنی تر است...

۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۵۴

تلخ...

تلخ منم همچون چای سرد که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی وننوشیده باشی

تلخ منم:چای یخ که هیچکس ندارد هوسش را...


-------

خدایامیشه سرموبذارم روی پاهات.

چشمامو ببندم.

تودستتو بکشی روموهام.

من اروم بخوابم.

فقط خدایه چیزی بگم تاخوابم نبرده:

خیلی خسته ام بیدارم نکن...


--------

تنها کسی که لبخند منو میخواست

عکاس بود

اونم پولشو گرفت ورفت...

۰۶ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۹

اوج تنهایی...

خیلی وقت است دستهایم را

بالیوان چایی ام گرم میکنم!

این اوج تنهاییست...


-------

ای کاش...
فردا که ازخواب بیدار میشویم زندگی یک رنگ دیگر باشد...
همرنگ ارزوهایمان...!


-------

استکان های خالی را نگاه می کنم...

گلویم

به خاطر چایی هایی که با"تو"نخورده ام چه قدر میسوزد...