۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۱۷
چاره عشق
نگیراز این دل دیوانه ابر وباران را
هوای تنگ غروب وشب خیابان را
اگرچه پنجره هارا گرفته ای ازمن
نگیرخلوت گنجشکهای ایوان را
بهاربی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطرتو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان باتو سمت وسو بدهد
نگاه شعله ور افتابگردان را
تونیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
وبی پرنده گی عصرهای ابان را
سرم به یادتوگرم است زیر بال خود
اگربه خانه ام اورده ای زمستان را
اگرچه پنجره هارا گرفته ای ازمن
نگیرخلوت گنجشکهای ایوان را
بهاربی تو در این خانه گل نخواهد داد
هوای عطرتو دیوانه کرده گلدان را
بیا که تابستان باتو سمت وسو بدهد
نگاه شعله ور افتابگردان را
تونیستی غم پاییز را چه خواهم کرد
وبی پرنده گی عصرهای ابان را
سرم به یادتوگرم است زیر بال خود
اگربه خانه ام اورده ای زمستان را
بریز! چاره ی این عشق قهوه ی قجری است
که چشمهای تو پرکرده اند فنجان را.....!
که چشمهای تو پرکرده اند فنجان را.....!
۹۵/۰۳/۳۰