۲۶ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۵۰
مسافرغافل
بهارعمر کسی بی خزان نمی ماند
گلی به باغ جهان جاودان نمی ماند
صنوبر وسمن سرو وقامت شمشاد
ز خشم باد خزان در امان نمی ماند
زشاخسار جوانی که سبز وخرم باد
پرنده می رود و اشیان نمی ماند
مخور فریب شکرخنده جوانی را
که این زمانه به کس مهربان نمی ماند
تو ای مسافرغافل ز راه ورسم سفر
به خواب غفلتی وکاروان نمی ماند
به من که زورق بختم به گل نشسته مخند
که اب جوی شماهم روان نمی ماند
مزن به سنگ ملامت مرا که بی تردید
جهان همیشه به یک حال وسان نمی ماند
اگرچه پیرشدم ازغم جدایی ها
عروس بخت شماهم جوان نمی ماند
گر اشیانه گرفتی به دل مبارک باد
که غیر خانه دل جاودان نمی ماند
چو من ز کمند زمانه بگریزد
به غیر دفتر شعرش نشان نمی ماند