۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۱۷
شب ها
همه شب بادلم کسی می گفت
سخت اشفته ای زدیدارش
صبحدم باستارگان سپید
می رود می رودنگهدارش
من به بوی تورفت ازدنیا
بی خبرازفریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای توچون غبارطلا
تنم ازحس دستهای توداغ
گیسویم درتنفس تورها
می شکفتم زعشق ومیگفتم
هرکه داده شده به دلدارش
ننشیند به قصدازارش
برودچشم من به دنبالش
اه اکنون تورفته ای وغروب
سایه می گستراند به سینه راه
نرم نرمک خدای تیره وغم
می نهدپابه معبدنگهم
می نویسد به روی هردیوار
ایه هایی همه سیاه سیاه
وبلاگ خوووبی دارین