۲۰ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۳
یک نفرهست...
یک نفرهست که از پنجره ها
نرم واهسته مرا می خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می ماند
یک نفر هست که در پرده ی شب
طرح لبخند سفیدش پیداست
مثل دوران خوش کودکی ام
پرز عطر نفس شب بوهاست
یک نفر هست که چون چلچله ها
روز وشب شیفته پرواز است
توی جشمش از احساس چمن
توی دستش سبد ارزوهاست
یک نفرهست یادش هرروز
چون گلی توی دلم می روید
اسمان،باد،کبوتر،باران
قصه اش رابه زمین میگوید
یک نفرهست که از راه دراز
بازپیوسته مرا می خواند
گاه گاهی ز خودم می پرسم
از کجا اسم مرا می داند؟